آرتیناآرتینا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره
مامان راحلهمامان راحله، تا این لحظه: 41 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره
بابا قاسمبابا قاسم، تا این لحظه: 43 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره
داداش مهدیداداش مهدی، تا این لحظه: 18 سال و 3 ماه سن داره

آرتیناعشق مامانی

یـہ ـבختر بایـב شبیـہ پروانـہ باشـہ ؛ בیـבنش زیبا،گرـ؋ـتنش سخت!💜🦋️

پیرهن گل گلی من.....

عسل مامان.... آرتینا جون چند روز پیش منو خاله صدیق رفتیم بازار و یه پارچه خوشگل واست گرفتیم و خاله برات یه پیرهن ناز دوخت رنگشم خیلی بهت میاد. الهی قربونش برم چقدم بهش میاد..... ...
30 بهمن 1393

گلای زندگی ما مهدی و آرتینا....

آرتینا جونم... الان تو دقیقا دو سال و سه ماه وپنج روزته چقدر زود گذشت انگار تازه دیروز بود که من فهمیدم دوباره باردار شدم و داداش مهدی ذوق کرده بود که قرار براش یه همبازی بیاد درست روز اول تیر بود که رفتم سونوگرافی که دکتر بهم گفت بچم دختره ومنم کلی ذوق کردم و به همه خبر دادم که قراره تا چند ماهه دیگه خدا بهم یه دختره ناز بده.واسه همین من و داداش مهدی رفتیم و اولین لباس رو برات خریدیم.واست کلی اسم انتخاب کردیم ولی روزی که بدنیا اومدی با خاله و بابا و مهدی تصمیم گرفتیم اسمت رو بذاریم *آرتینا* الان دیگه بزرگ شدی و اکثر کاراتو خودت انجام میدی و خیلی دختر ناز و دوست داشتنی شدی ومنم بخاطر وجود تو  وبرادرت خدا رو شکر میکنم. خیلی دوس...
28 بهمن 1393

شیرین زبونی های آرتینا

آرتیناجون.... وقتی حرف میزنی دلم برات قنج میره آخه بعضی کلمات رو اونقدر بامزه تکرار میکنی که دوست دارم چندین بار برام بگی..مثلا تو یه یه کارتون به اسم "بوقلمون های آزاد"رو خیلی دوست داری و همش میگی مامان "قودی"بذار...روزیم چندین بار نگاهش میکنی.... یه مدت به "دوغ"میگفتی"غود "یا به "عقب"میگفتی"عبق" ..... فک کنم دیگه تا عید قشنگ صحبت کنی...   ...
20 بهمن 1393

بدون عنوان

سلااام دخترم گلم ​ دیشب یه خورده حالت بد بود ولی امشب خیلی بهتره واز ساعت 9شب خوابیدی امیدوارم صبح که بیدار میشه کاملا خوب شده باشی. این روزا خیلی شیرین زبون شدی و هر چیو که ما میگیم تو تکرار میکنی.به کمک همدیگه شعر میخونیم. در ضمن یه کوچولو داداش مهدی رو هم اذیت کنی.شیطونک من اینم یه عکس از بابا و مهدی جونه ...
15 بهمن 1393

خاله جون صدیقه

سلام عزیزدلم آرتینا جون میبخشی اگه یواشکی این مطلب رو نوشتم دلم میخواست غافلگیرت کنم آخه همه مطلبای این وبلاگ رو مامانی نوشته........دلم میخواست منم شریک باشم تو یادآوری بهترین روزای عمرت روزی که به دنیااومدی رو خوب یادمه یه دخترخوشکل وتپل به زیبایی ماه...این که میگم ماه غلو نکردم خیلی نازبودی خاله جون گرچه الان زیباترهم شدی نمیدونی از ذوق دختربودن تو چقدر خوشحال شده بودیم آخه تو خونواده فقط 2تا دخترداشتیم وحالا با وجودتو جمع دخترونه خونمون قشنگ ترشده!! آرتیناجون میخوام بدونی اسم نازت پیشنهاد من بود که مامان وبابات خیلی خوششون اومد و انتخابش کردن..... میخام همیشه یادت بمونه تو یکی ازبهترین هدیه هایی بودی که خدا به خونواده ما د...
5 بهمن 1393
1